تنهاییم را بو می کنم
فقط... بوی تیک تاک ساعت می دهد...
تنهاییم
فقط بوی در و دیوار می دهد؛ بوی چشمانی خیره...
از همان صبح؛ چند روز قبل تر
فقط قلم بود که می لغزید...
و
رودخانه ای از بی نهایت جاری بود
به رنگ... پوچی!
دست و پا می زدم تا غرق نشوم، فقط سرم را بیرون نگه داشتم...
و تندبادی که بوی "نبودن" هم می داد...
داشت مرا از جا می کند؛ اما
خاطره ای دستم را گرفت...
.
.
.
این منِ تــــــَــــــــــرَک خورده از درد
گــــاهی بد جور
پر از خالی می شود...
چشمانم... روزه ی اشک گرفته اند!
تنهاییم را بو می کنم
عذابش پرستیدَنیست...
_______________________________
ا.ن:
1.تب و لرز
Sajjad, khub bud pesar,golvazheh dar kardi.
I know :-S
سجاد تو فوق العاده ای پسر!

کل پستا رو خوندم،خیلی خوب بودن!!!
احساست خیلی قشنگه
بیشتر واسش وقت بزار و بهش اجازه ی هرکاری رو نده
راستی
بازی وبلاگی داریم وقت کردی سمت منم بیا
اومدم، اما حس بازی نیس جان تو! مرسی ;)