تلنگر


دیریست که فقط

من مانده ام و یک شهر پر از هیاهو، پر از دودندگی در پیِ ... در پیِ چه؟

من مانده ام و یک شب، پر از تمنای زمزمه، پر از توهمِ "تو" !

مدفون زیر غبار سرد خاطرات و خاکستر سیگارم...

معلق بین سردرد و یک مشت رنگ و چند تصویر مبهم...

و جاده ای در مقابلم، جاده ای که بی پایان می نماید؛

آغازش را سیاهیِ هو هو ی جغدی فرا گرفت و

پایانش.. پایانش را تو بگو...

این منم،

نیم خط دست نوشته در حاشیه ی دفترچه ی خاطراتت...

پاک کنت را بردار و نوازشم کن..........

آری، این منم،

مردی که صدای هق هقش از کنج یک تابلوی بزرگ گوش هیچ کس را هم کر نمی کند !

مردی که زانوانش را در آغوش کشیده و مثل اینکه دارد با هیچ کس پچ پچ می کند !!!

خوب نگاه کن

رنگ های نقاشِ این تابلو خشکیده است! رنگ هایی سرد و کبود...

حالا تو هِی

هِی رنگ بریز و

طرح بــــــزن...





نظرات 2 + ارسال نظر
سیما جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:19 ب.ظ

نمیدونی چند بار اینو ازون موقعی که گذاشتیش خوندم...
دوسش دارم خیلی،ولی خب...
ولی اینکه "مدفون زیرِ.........."
داداشــی؟...
:((((

:)

فاطمه یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:20 ب.ظ http://khodatanhatarintanha.blogfa.com/

جاده ای پیش رویم که پایان ندارد...
این مفهموم و دوست دارم...
این یعنی زندگی..
یعنی روزا رو شب کردن..
یعنی نفس کشیدن..
بودن..
زیستن..
مرسی عالی بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد