-
قلم شو اِی درد، نابود شو اِی امید ...
سهشنبه 7 آبانماه سال 1392 00:19
بی هم نفس نه، بی نفس و آلوده می گذرند روزها قلمم شکست ولی جوهرِ دردش هنوز زنده است و من می نویسم از لحظه لحظه ترانه شدن، بغض شدن، اشک شدن... آی مطرب! این کلاویه را غمگین تر از قبل نوازش کن نگران تر از قبل تار های سنتورت را بلرزان عصبی تر از قبل روی گیتار برقی ات آرشه بکش نمی دانم! نمی دانم! بزن، بکش، بنواز حالِ خوشی...
-
لعنت به من که هستم
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 23:33
شب شد باز و تو مانده ای و یک کوه "نفرت" یک دریا " تنهایی" ... یک بغل دود و الکل که غذای روحِ سَردَرگم و ترک خورده ات هستند... یک سطل رنگ "تیره" یک دیوار که همیشه "هست" ؛ تقدیرَش "بودن" است ! ... یک کلاه خیس یک چمدان که هیچوقت نرفت و یک تلفن که هرگز زنگ نخورد ... یک مغز...
-
و تو همه چیزی
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 23:04
پیدا می شوی در میان تاریکی؛ سپید... اما من اولین صبح پاییز کبوتر امید را پر دادم؛ رفت . . . . . روبرویت می ایستم، تو آینه میشوی و من مانند کودکی که "همه چیز" برایش شروع زندگیست؛ و تو "همه چیز"ی... کاش باران بودم و خیره به تو و در حسرت تنهاییَت از پنجره ی اتاقت پایین می لغزیدم کاش باد بودم و صبحی که...
-
نباید نزدیکش شد
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 23:27
نفس پشت نفس ترانه پشت ترانه لیوان پشت لیوان -مرگ پشت مرد- سیگار پشت سیگار... بودن – نبودن . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . مثل یک هرزه نفس های سرد پاییز را در خیابان های نم گرفته می شمارد یک... دو... کاش تمام می شد؛ ولی این قدم ها بی انتهایند... . . ....
-
منو تموم پَلشتیِ این دردو ...
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 20:57
are you there ?
-
زندگیِ همه همینه / زندگیِ همه همینه ؟
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 22:34
دست های سرد پاییز گونه هایت را نوازش می کنند و بغضِ تلخِ ابر ها را "زار زار" گریه می کنی... کنار "خاطره اش" می نشینی به آینه مینگری و ترس را زِ... زِ... زِمزمه میکنی در کوچه های این شهری که نفس نمی کشد، تصویرهایی که از عابران میگیری، همه خاکستریند؛ دختر نوجوانی که کودکی را با چادر به پشت خود...
-
تلخ؟
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 22:37
تاریک؟ شَبَم نبضی ندارد ماه هم در خواب... صدا؟ " هنجره م خشکید و دیگه کارم سکوت شد... "
-
بی خاطره / هستیم
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 12:51
نپرسیدند که میایی یا نه؟ ولی آمدی، تنها آمدی و نخواهند پرسید که می روی یا نه؟ می روی، و تنها می روی بین آمدن و رفتنمان فقط چند روز فاصله است پس در این روز های ملال آور و بی خاطره ، نقش بازی نکن مهربانی و دوستی و همراه بودن را هر چقدر هم خوب بازی کنی باز هم نقش است ... . . . تنها آمدیم تنها هستیم تنها می رویم
-
در بند؛ مخاطبِ عام
سهشنبه 24 مردادماه سال 1391 23:33
آنقدر تنها که ... آنقدر سخت و دردناک که ... آنقدر تاریک که ... این صدای کرمیست که از حرف زدن عاجز است و همه ی "سه نقطه" هایش پر از "سکوت" شده.. همان کرمی که در انتظار پروانه شدن است و نمی داند، که به "نا امیدی مطلق" امیدوار است پیله اش، سخت او را در بند گرفته و او نمی داند نمی داند که...
-
نوشتم ( بخوانید: هستم! )
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1391 14:10
نوشتم؛ از درخت و کوه و دریا نه، ولی، نیست شدن در گذر تک تک لحظه های تنهاییم را نوشتم اشک های بی صدای تو و قامت خم او در سطل های زباله را هم نوشتم. و نه برای گذر بی تفاوت و عجول نگاهت بر این کلمات نوشتم تا قطره ای از یک آشوب را در حفره های خالی صورت سردت بچکانم تا سوز و گداز این "مایع" در سرم هستیِ جنازه ام...
-
تاکسیِ نارنجیِ رویاهایمان
جمعه 6 مردادماه سال 1391 23:03
چند شب و روز است که جان کندنمان را نفس نفس زندنمان "تلخ" نبودنمان را از سر گرفته ایم چند قدم، چند پله، چند قطره اشک . . . کنار راه استاده ایم و از دور نقطه ای روشن سوسو می زند و نزدیکتر می شود دستم را محکم تر میفشاری من هم نمی دانم ولی امیدوارم همان تاکسیِ نارنجیِ رویاهایمان باشد ...
-
عنوان
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 22:41
ساعت خاموش روی دیوارم مدت هاست که از نیمه شب گذشته پس کِی سپیده/دَمم می رسد؟ صدایی نمی رسد و این صدایی که نمی رسد، کمی شبیه صدای من است. و راه طولانیست و هر روز این چشمان عصبی و نا امید، نبودن را بیشتر و بیشتر می کاوند... شعر هم به نفس افتاد پس کِی آرامــــــــــــش را در گوش شب های پریشانم زمزمه خواهی کرد؟
-
لبخند نزن
شنبه 13 خردادماه سال 1391 13:58
بس است دیگر، امشب رنگ های تیره ات را از انباری بیرون بیاور خیره بایست رو به بوم و دردهایت را فریاد بزن و رنگ بپاش ... دیگر چیز قشنگی نمیبینم حتی پرسه زدن و آواز خواندن در مه؛ تلخ است .. سیگارت را هم خاموش میکنی ... نقاب خندانت را یه کناری بیانداز راهت را باز کن و از این شلوغی عبور کن اما لبخند نزن .
-
این روز ها
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 22:09
این روز ها آرامش بی انتها ی چشم اندازِ تیره و قرمزِ افق نا پیدا و آسمان بغض کرده را اسبی سیاه در هم می شکند؛ اسبی که می لنگد و سر به ناکجا گذاشه؛ شاید که مرهمی... آآه ... می دانم، مضحک است.بگذریم... این روز ها تنها اثری که روی کاغذ های نم گرفته ی این دفتر دیده می شود تشویشی مبهم از شبح سرد رنگ قلم است... در میان این...
-
تلنگر
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 22:14
دیریست که فقط من مانده ام و یک شهر پر از هیاهو، پر از دودندگی در پیِ ... در پیِ چه؟ من مانده ام و یک شب، پر از تمنای زمزمه، پر از توهمِ "تو" ! مدفون زیر غبار سرد خاطرات و خاکستر سیگارم... معلق بین سردرد و یک مشت رنگ و چند تصویر مبهم... و جاده ای در مقابلم، جاده ای که بی پایان می نماید؛ آغازش را سیاهیِ هو هو...
-
اااااااه... باز هم عود کرده و دارد به جنون می رسد
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 20:54
جلوی آینه نشسته ای؛ تو تصویر یک "هیچی" که خیره مانده... (دقیقا به چی؟) گیج، خسته، چت... نه نای رفتن داری و نه شوق ماندن! یک جسد مُنفَعِلِ بغض کرده ی عریان از احساسِ ظاهرا زنده ! گاهی موج می شوی با چند دقیقه موسیقی، چند خط شعر... یک فیلم! یا... اندکی آغوش، با طعنه ی بوسه! ولی در راه برگشت! باز هم گیج، خسته،...
-
روایت
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 22:15
اِپیزود اول: آوَردیَم.. در یک شب، در هَوَست، در چند حرکت افقی... در یک شب... پر از تب ، پر از عشق/درد، پر از جیغ جیغ جیغ... در یک شب پر از خـــــــــــــــــــــــ ... ــــــــــــــــــــــــــالی... اِپیزود دوم: کودکی ام... که گذشت... توپ دو لایه... لبخندی مبهم/تلخ... و زخم هایی که رشدشان شروع شد؛ به درون ! اِپیزود...
-
تراوش
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 15:41
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی کاش بودی Normal 0 false...
-
به وقتش ~~> آن وقت
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 00:15
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA به وقتش لبریز خواهم شد و عُق خواهم زد! از دردِ "بود"... به وقتش سهراب و کامو و نیچه و فروید و امثالهم را بالا خواهم آورد... به وقتش از خود، در خود... بی خود! (شاید) خواهم سوخت... به وقتش من خواهم ماند... من فقط! به وقتش خواهم رسید به آن رویای شیرینِ تنهایی... به...
-
عنوانش باید باشه "حس" یا شایدم "بیخودی نوشت"
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 00:12
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA نمیدونم چه حسیه... چی حسیه که وادارت میکنه صد و بیست و نمیدونم چند تا فِرِند رو تو فیسبوک بکنی پنجاه و خورده ای! بقیه رو هم روت نشه "آن فرِند" کنی تا برسه به یه دونه... به همون یه دونه... چه حسیه که "دوس داری که دیگه هیچکسی، نباشه دور و برت" چه حسیه که...
-
:|
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 21:55
حذف شد :| خوشم نیومد ...
-
توجیه :-؟
جمعه 9 دیماه سال 1390 22:52
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA دلتنگی و چپیدن تو یه اتاق نمیدونم چند متری که داغونم کرده یه طرف، وضعیت گهِ حاکم هم روش... خلاصه بازم یه چند وقتی فک کنم ننویسم، یعنی این چرت و پرتاییم که رو کاغذ مینویسم نمیشه تایپ کرد.نمیشه دیگه :| البته چند وقتی که فک نمی کنم خیلی زیاد طول بکشه... خلاصه دیگه... فعلا...
-
تنهاییم را بو می کنم
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 00:03
تنهاییم را بو می کنم فقط... بوی تیک تاک ساعت می دهد... تنهاییم فقط بوی در و دیوار می دهد؛ بوی چشمانی خیره... از همان صبح؛ چند روز قبل تر فقط قلم بود که می لغزید... و رودخانه ای از بی نهایت جاری بود به رنگ... پوچی! دست و پا می زدم تا غرق نشوم، فقط سرم را بیرون نگه داشتم... و تندبادی که بوی "نبودن" هم می...
-
سهم من/آبیِ تنها
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 21:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA بگذار سهم من از این "چکیده شدن" سایه ای باشد از امیدی که شاید... امیدی که... شاید! بگذار سهم من از این سبد پر از طراوتت همین گل های قالیَم باشد، که هر شب تا آخرین لحظه ی خوابم نبضشان با من هماهنگ است... بگذار سهم من از این هیاهو، از این وحدتِ مضحکِ درد آور چیزی...
-
تو همان...
سهشنبه 10 آبانماه سال 1390 10:56
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA تو همان... تو همان نسیمی، که مرا از طوفان تنهاییم جدا کرد... همان وَزِشی که من... و شب، هر دو لمسش کردیم... تو همان قاصدکی، که بی هیچ منتی روی قلمم نشست و او چه عاشقانه ها سرود به لطف تو... همان خزان، که بوسه بر پیشانیِ بهارانِ واهیَم زد؛ بیــــــــــــــــــــــــدار...
-
عنوانِش نمیدونم چی باید باشه
جمعه 6 آبانماه سال 1390 19:40
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA دیر گاهیست که در این جنبش پر رونق سکوت... در این سوراخ بی مانند درد؛ شیونی از دور، شاید، مرا می خـــــــــــــــــــواند... اما، حیف! پاهایم ملول از خستگی! خسته از راه گل آلود... عمریست که این کنج این غربت رنجور هوا، هر نسیمی را قهر است، هر نشاطی را "بیلاخ" ... یک...
-
هجوم بی معنی/با معنی کلمات
دوشنبه 25 مهرماه سال 1390 22:15
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA شب... خیره به چهارچوب پوسیده ی پنجره... من... جسدی سرد، در فضای کبود اتاق... وهم... پیچ و تاب میخورد در مارپیچ سلول های عصبی... چشم... در جستجوی پوچی بیشتر، در سوراخ گوشه ی خلوتم... درد... تراوش میکند در انتهای سرخرگ آئورتم... اشک... مثل برگ زرد پاییز؛ ریختن دیکته شده در...
-
« یه ذره بگذره میگذره همه اینا / به قول معروف میگذره شب سیاه »
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 13:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA صدای بوق ممتد تلفن... هنوز گوشی دستمه... چشام پر اشک میشه... ولی... سرمو محکم تکون میدم و گوشی رو میذارم... چند تا نمودار و سه جمله ای درجه ی دو جلو چشام تار میشن... نمیشه نگهشون داشت، سرمو میذارم رو دفترو... دوباره خیس میشه.......... . . . نمیشه... سخته... به قول یکی از...
-
اَصن یه وضی
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 19:06
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA به قول بچه ها، اصن یه وضی... اَندر احوالات سال تحصیلی که نگم دیگه، خیلی گذشته... "خیال" میکردم تابستون قراره چی بشه برام!!... چه خیالی، چه خیالی... همون اولاش ضد حال خوردم... از اون به بعد فکرش مثل خوره افتاد به جونم... همه ی لحظه های شیرین، تَهش تلخ شد... پیوستِ...
-
آبی
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 09:05
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA پشت پنجره ی اتاق پر از شب بود... فضای اتاقم کج شده بود، گلویم می سوخت از صراحت وُدکا... نگاهم با نگاه آینه گره خورد؛ نفهمیدم پر از دلسوزی بود یا پر از ملامت... تشنه ی زمزمه بودم، چه باید می کردم؟ گله کردم از دیوار!... خواب بود... مانده بودم تنها، در لخت ترین لحظه ی شب... باز...