تلنگر


دیریست که فقط

من مانده ام و یک شهر پر از هیاهو، پر از دودندگی در پیِ ... در پیِ چه؟

من مانده ام و یک شب، پر از تمنای زمزمه، پر از توهمِ "تو" !

مدفون زیر غبار سرد خاطرات و خاکستر سیگارم...

معلق بین سردرد و یک مشت رنگ و چند تصویر مبهم...

و جاده ای در مقابلم، جاده ای که بی پایان می نماید؛

آغازش را سیاهیِ هو هو ی جغدی فرا گرفت و

پایانش.. پایانش را تو بگو...

این منم،

نیم خط دست نوشته در حاشیه ی دفترچه ی خاطراتت...

پاک کنت را بردار و نوازشم کن..........

آری، این منم،

مردی که صدای هق هقش از کنج یک تابلوی بزرگ گوش هیچ کس را هم کر نمی کند !

مردی که زانوانش را در آغوش کشیده و مثل اینکه دارد با هیچ کس پچ پچ می کند !!!

خوب نگاه کن

رنگ های نقاشِ این تابلو خشکیده است! رنگ هایی سرد و کبود...

حالا تو هِی

هِی رنگ بریز و

طرح بــــــزن...





اااااااه... باز هم عود کرده و دارد به جنون می رسد


جلوی آینه نشسته ای؛

تو تصویر یک "هیچی" که خیره مانده... (دقیقا به چی؟)

گیج، خسته، چت...

نه نای رفتن داری و نه شوق ماندن!

یک جسد مُنفَعِلِ بغض کرده ی عریان از احساسِ ظاهرا زنده !

گاهی موج می شوی با

چند دقیقه موسیقی، چند خط شعر... یک فیلم!

یا... اندکی آغوش، با طعنه ی بوسه!

ولی در راه برگشت! باز هم

گیج، خسته، چت...

اااااااه... باز هم عود کرده و دارد به جنون می رسد

سرگردانی از این همه ... این همه چی؟

نمی دانی، اما، هر لحظه که میگذرد، تو خود را مانند حشره ای سم خورده می بینی! به پشت افتاده ای و دست و پا می زنی..

می بینی؟ چقدر شیرین است این زندگی کوفتی.....

چهره ات در هم می رود و فریاد میزنی،

فریادی از دررردِ جــــِـــر خوردن!

فریادی از جنسِ دردِ مردی که یاد گرفته بغضش را سکوت کند! و سکوتش را بنویسد و بعد

"کاعذ مچاله ای که در حال سوختن است" ...

و تو با خشم لیوان خالیَت را به آینه می کوبی

.

.

.

همه جا بوی سکوت می دهد

و تو تصویر "چند" "هیچی" که همچنان خیره مانده ...

 

                                                         ____________________________________ 


ا.ن 1: مرد باش! نقابت را صاف کن... آهان! برو جلو...

ا.ن 2: بگذریم


بعداً نوشت: خواستیم تنوع بشه یه کم! مثلا!! ولی مثِ اینکه ریدیم! :-''

روایت


اِپیزود اول:

آوَردیَم.. در یک شب، در هَوَست، در چند حرکت افقی... در یک شب... پر از تب ، پر از عشق/درد، پر از جیغ جیغ جیغ...

در یک شب پر از خـــــــــــــــــــــــ ... ــــــــــــــــــــــــــالی...


اِپیزود دوم:

کودکی ام... که گذشت...

توپ دو لایه... لبخندی مبهم/تلخ... و زخم هایی که رشدشان شروع شد؛ به درون !


اِپیزود سوم:

دردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردردرد.........................


اِپیزود آخر:

مسافر خانه ی زندگی – اتاق شماره 18؛

چمدانی باز، پالتویی خیس، سیگاری خاموش...

و طنابی که...

و بادی سرد تر از نور ماه...

و سایه ای لرزان، آویزان...

تـــِــلو، تـــِــلو، تـــِــلو .   .   .