لبخند نزن


بس است دیگر،

امشب

رنگ های تیره ات را از انباری بیرون بیاور

خیره بایست رو به بوم و

دردهایت را فریاد بزن و

رنگ بپاش ...

دیگر چیز قشنگی نمیبینم

حتی

پرسه زدن و آواز خواندن در مه؛ تلخ است .. سیگارت را هم خاموش میکنی ...

نقاب خندانت را یه کناری بیانداز

راهت را باز کن و از این شلوغی عبور کن

اما

لبخند نزن .