این روز ها


این روز ها

آرامش بی انتها ی چشم اندازِ تیره و قرمزِ افق نا پیدا و آسمان بغض کرده را

اسبی سیاه در هم می شکند؛

اسبی که می لنگد و سر به ناکجا گذاشه؛ شاید که مرهمی...

آآه ... می دانم، مضحک است.بگذریم...

این روز ها

تنها اثری که روی کاغذ های نم گرفته ی این دفتر دیده می شود

تشویشی مبهم از شبح سرد رنگ قلم است...

در میان این همه سر و صدا

تنها صدایی که به گوش می رسد، سکوتی... چه باید گفت؟ سکوتی بلند تر از فریاد؟

سکوتی که حتی ذره ای از این جنبش و هیاهوی توهمِ تهوع آورِ بهارِ ساختگیَت نمی کاهد؟

کاش این روز ها

سردی و بی رحمیِ تیغی تند، وجدانمان را نوازش کند

کاش این نوازش هِی عمیق تَر، عمیق تَر تَر بشود

کاش این تیغ سرد به رگ برسد و

کمی خون بد رنگ از لجن زارِ درونمان فوران کند؛

بی رنگ حتما بهتر از بد رنگ است...

این روز ها شاید...

حالِ پریشانِ من، و احتمالا تو، نه از سر خستگی و سختیِ مسیر چند روزه ی زندگی،

بلکه از قفسی است که افکارمان را بلعیده است،

از تلخیِ دردِ این جاده ی تا انتها "پــــــــوچی" است که با پاهایمان هم آغوش شده...

و ما

هی راه می رویم و ... به جایی نمی رسیم

هی راه می رویم و ... پایمان درد می کند !

.

.

.

راستـَش این روز ها،

واقعا نمی دانم که دیگر چه باید گفت ...

 

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
ت.ظ پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:31 ب.ظ

خیلی خوب ...
شاید برای آدمایی مث من که نمی تونن بنویسن، خوندن اینا تنها راه آروم شدن باشه ...

البته آرامش نه از نوع همیشگیش، آرامشی دگر

ممنون

:)

سیما چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 ب.ظ http://www.cielo-roso.blogfa.com

لبخند نزن :)

wastedmind یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 ب.ظ http://fadedlife.blogsky.com

هم حسی خوبی تو نوشتت دیدم.و خوشحا شدم و در عین حال حس غم تکراری بازم تکرار شد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد