چند شب و روز است که جان کندنمان را
نفس نفس زندنمان
"تلخ" نبودنمان را از سر گرفته ایم
چند قدم، چند پله، چند قطره اشک
.
.
.
کنار راه استاده ایم و
از دور نقطه ای روشن سوسو می زند و نزدیکتر می شود
دستم را محکم تر میفشاری
من هم نمی دانم ولی
امیدوارم همان تاکسیِ نارنجیِ رویاهایمان باشد ...
نوشته هاتو چاپ کن
دو جور میشه برداشت کرد:
_خیلی چرتن چیزایی که مینویسم؛ داری مسخره میکنی
_داری جدی میگی ( که اگه اینطور باشه بشتر شبیه شوخیه!)
منم امیدوارم. . . :)
:X
نه جدی گفتم
نه بابا ! کی اینا رو چاپ میکنه، کی اینا رو میخونه !!
:X دلمم تنگ شده واست داداشی، خوب بــاش :)
منم :(
توام :)
من که خوشم میاد ازشون
شما لطف داری .ممنون :)