-
شاید "آن روز" شب بود
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 23:13
پسرک گمشده بود... نه جهنم را حس کرد ، نه خیال خیس بهشت... "آنروز" را در یاد داشت... شاید "آنروز" شب بود!... بی امان، اشک میریخت... سایه ای دید.سایه نزدیک تر شد... نفسش بند آمد... با خود گفت:"دیگر مرا به کجا هُل خواهند داد؟؟!" پس نترسید و اشک هایش قطع شد و... برگشت... چند قدم برداشته...
-
از چی باید حرف زد؟
شنبه 11 تیرماه سال 1390 11:52
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA چی بگم؟ از چی باید حرف زد؟ از گشت های ارشادی که نمونه بارز تهاجم فرهنگین؟ از تجاوز های دسته جمعی که رو بورسه؟ از اعتصاب غذا؟ از دنیایی که توش همه دارن سلاح هاشون رو به هم نشون میدن؟ از غزه ای که در نمیابیمَش؟ از قرآن "تحریف نشده"؟! از اشک کوروش زیر خاک یا خنده عرب...
-
"آن روز"
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1390 14:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA "آن روز" پسرک فقط داشت رد میشد، که هلش دادند... آنجا جهنم بود، جهنمی سرد... حکایت ماست که تا جایی که یادمونه فقط هلمون دادن، زندگیمون همه ش شده "آن روز"... هه! مثل این که قراره باز هم هلمون بدن... باز هم "آن روز"......
-
INTRO
یکشنبه 22 خردادماه سال 1390 14:07
وقتی تصمیم میگیری که بری جلو، ولی خیلی زود میرسی به یه دیوار... وقتی میخوای ازش بالا بری یا دورش بزنی، ولی میبینی هیچی انتهایی نداره... وقتی هنوز گیج و منگی، ولی گرگ های دور برت همین طور حلقه شونو تنگ تر میکنن... وقتی میخوای برگردی، ولی میبینی همه پل ها خراب شدن... و قتی داد میزنی واسه کمک، ولی فقط خودت صدای خودتو...