به وقتش لبریز خواهم شد و عُق خواهم زد! از دردِ "بود"...
به وقتش سهراب و کامو و نیچه و فروید و امثالهم را بالا خواهم آورد...
به وقتش از خود، در خود... بی خود! (شاید) خواهم سوخت...
به وقتش من خواهم ماند... من فقط!
به وقتش خواهم رسید به آن رویای شیرینِ تنهایی...
به وقتش یک صندلی که میلنگد، یک کلاهِ نسباتاً پاره، یک لیوانِ پر تا کم تر از نیمه... من...
به وقتش دست ساقیِ پیر به جام سم "نیز" خواهد رسید!
به وقتش فارع خواهم شد از "صابون" و از "جیغِ بوقت" حتی! هِه! بعد از "تصادف"...
به وقتش خاموش خواهم کرد سیگارم را در سطلی از بنزین...
به وقتش، شاید! در یک نمای "لانگ شات" کنجِ قاب بعد از تنها چند قدم (کمی بیشتر) وسط جاده خواهیَم گفت: "اِییی واااااااای"
به وقتش
در تو
"نیز"
خواهم مرد.....
"
آن وقت شاید پشت پوچی هایم چیزی بود //
آن وقت شاید از طناب دار ممنون بود " *
ممنون بود...
_________________________________
ا.ن 1:* سید مهدی موسوی ؛ کتاب "پرنده ی کوچولو، نه پرنده بود نه کوچولو"
ا.ن 2:هیچکس کامنت خصوصی نذاره، لطفا؛ اگه چیزی هست همینجا بگین.حداقل تو این پست.
ا.ن 3:آلبوم آخر شاهین نجفی، تِرَکِ هفتم
سلام
خیلی ممنون
همینکه جای امیدواری گذاشتی ممنون
حتما خواهد شد...
تو بهترینی!
بدرود
به وقتش ؟
شاید نکته همین دانستن وقتش باشد؟
از کجا معلوم که وقتش در آن وقتش "به" است؟!
وقتش که در آن وقتش "به" است! اما وقتش... نمیدونم