قلم شو اِی درد، نابود شو اِی امید ...


بی هم نفس نه، بی نفس و آلوده می گذرند روزها

قلمم شکست ولی

جوهرِ دردش هنوز زنده است و


من می نویسم 


از لحظه لحظه ترانه شدن، بغض شدن،

اشک شدن...


آی مطرب!

این کلاویه را غمگین تر از قبل نوازش کن

نگران تر از قبل تار های سنتورت را بلرزان

عصبی تر از قبل روی گیتار برقی ات آرشه بکش

نمی دانم!

نمی دانم!

بزن، بکش، بنواز

حالِ خوشی ندارم ...

.

.

.

گذشت

و حالِ ما خلاصه شد در لیوانِ چایی که یخ کرد رویِ میز..

داغ بود! جان داشت! ولی

یخ کرد؛ بیچاره مرد..

خلاصه شد در چند نخ سیگار ارزان در تاریکی پارک سر کوچه؛

چند ترانه ی بی سر و ته...


حالا رفیق تو بگو! بغضت را خفه کن! تو بگو..

از خنده های پر درد، از سر درد های ممتد، از نعره های بی صدا بگو..



دور شدیم

شعر شدیم

درد شدیم

اسید معده گلویمان را جر داد

پیک شدیم

سرد شدیم

دود شدیم

ولی ...


ما به اینها عادت کرده ایم

هراسمان از این است که نباشند و حالمان خوب شود ..

" ما به روز های شاد مشکوکیم! "

.

.

.


بلی! ما هنوز هستیم

چایمان که سرد شد ..

سیگارمان هم خاموش؛


تو چطوری هم نشین ؟



لعنت به من که هستم


شب شد باز و

تو مانده ای و یک کوه "نفرت"

یک دریا " تنهایی" ...

یک بغل

دود و الکل

که غذای روحِ سَردَرگم و ترک خورده ات هستند...

یک سطل رنگ "تیره"

یک دیوار که همیشه "هست" ؛ تقدیرَش "بودن" است ! ...

یک کلاه خیس

یک چمدان که هیچوقت نرفت

و یک تلفن

که هرگز زنگ نخورد ...

یک مغز پر از عقده !

یک دل، که دیگر نیست ..

و یک زبان

که هر هروز و هر شب و هر ساعت فریاد می زند

 

لعنت به من که "هستم" ...





 

و تو همه چیزی


پیدا می شوی

در میان تاریکی؛

سپید...

اما من

اولین صبح پاییز

کبوتر امید را پر دادم؛  رفت . . . . .

 

روبرویت می ایستم، تو آینه میشوی

و من مانند کودکی که "همه چیز" برایش شروع زندگیست؛

و تو "همه چیز"ی...

 

کاش

باران بودم و

خیره به تو و در حسرت تنهاییَت

از پنجره ی اتاقت پایین می لغزیدم

کاش

باد بودم و

صبحی که آفتاب را جان دادی

برهنگیت را نوازش می کردم...

کاش

گرمای نفس هایت

خنده هایی را که رفتند و لب های منجمدم را جا گذاشتند

باز می گرداندند

کاش...



 ________________________


 

نبضش را می فهمم..

هنوز صبح نشده

کوچه های پاییز را می گردم؛

شنیده ام

کبوتر "سپیدم" بازگشته...

نباید نزدیکش شد


نفس پشت نفس

ترانه پشت ترانه

لیوان پشت لیوان

-مرگ پشت مرد-

سیگار پشت سیگار...

بودن – نبودن . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

مثل یک هرزه

نفس های سرد پاییز را در خیابان های نم گرفته می شمارد

یک... دو...

کاش تمام می شد؛

ولی این قدم ها بی انتهایند...

.

.

.

همراهش، دردِ "همراهیست"

نباید نزدیکش شد؛

زخم هایی که با "همراهی" ها سر باز می کنند و خون فریاد می زنند،

کارَش را می سازند

در خونِ "همراهی" ها غلط خواهد زد

جان خواهد داد

نباید نزدیکش شد ....

.

.

.

نفس                              نفس                              نفس

گوش کن...

دم                                  دم                                   دم

گوش کن...

نفس هایمان را بغض های ورم کرده می خورند؛ فرو می روند و باز نمی آیند...

آآآآه... این درد.......


پسِ پیچ انتهای این خیابان خیس را نمی بینم

پسرک تنهاست؛

خدا کند،

باران بگیرد ...